گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
ترجمه کتاب نفیس (القطره)
جلد دوم
بخش دوازدهم: مناقب حضرت امام هادي علیه السلام




اشاره
قطره اي از دریاي فضایل و مناقب پیشواي دهم ، نور درخشان ،
ماه تابان صاحب شرف ، کرامت ، شکوه و بزرگواري
حضرت علیّ بن محمّد ، امام هادي صلوات اللَّه علیه
-----------------------------------------------------
ص: 724
ص: 725
در بخش معجزات امام هادي علیه السلام در مورد زنده کردن مردگان ، می « الثاقب فی المناقب » 1 - طبري در کتاب / 1116
نویسد :
ابراهیم بن بلطون از پدرش نقل می کند که گفت: من یکی از دربانان متوکّل بودم، روزي پنجاه غلام از ناحیه خزر به او هدیه
شد، او به من دستور داد تا آنها را تحویل گرفته و با آنان به نیکویی رفتار نمایم .
یکسال از این ماجرا گذشت، روزي من در دربار متوکّل بودم که ناگاه امام هادي علیه السلام وارد شد، وقتی حضرت در
جایگاه خود نشست، متوکّل به من دستور داد که غلامان را وارد مجلس نمایم .
من دستور او را اجرا نمودم ، وقتی آنان وارد شده و چشمشان به امام هادي علیه السلام افتاد ، همگی به سجده افتادند .
چون متوکّل این صحنه را دید، نتوانست خود را کنترل کند و (از ناراحتی) خود را کشان کشان حرکت داد و پشت پرده پنهان
شد، آنگاه امام هادي علیه السلام برخاست و از دربار خارج شد .
وقتی متوکّل متوجّه شد که امام علیه السلام مجلس را ترك فرمود، از پشت پرده بیرون آمد و گفت: واي بر تو اي بلطون ! این
چه رفتاري بود که غلامان انجام دادند ؟
گفتم: سوگند به خدا! من نمی دانم؟
ص: 726
گفت: از آنان بپرس.
من از غلامان پرسیدم: این چه کاري بود که کردید؟
گفتند: این آقایی که در اینجا حضور داشت ، هر سال نزد ما می آید و ده روز کنار ما می ماند و دین را براي ما عرضه می
کند، او جانشین پیامبر مسلمانان است .
وقتی متوکّل از این جریان با خبر شد، دستور داد همه غلامان را از دم تیغ گذرانده و به قتل برسانم.
من نیز فرمان او را اطاعت کرده و همه آنها را کشتم (!!)
شامگاهان خدمت امام هادي علیه السلام شرفیاب شدم، دیدم خادمش کنار درب ایستاده و به من نگاه می کند، وقتی مرا
شناخت گفت: وارد شو!
من وارد شدم، دیدم امام هادي علیه السلام نشسته، رو به من کرد و فرمود :
اي بلطون! با آن غلامان چه کردند؟
عرض کردم: اي فرزند رسول خدا! سوگند به خدا! همه آنها را کشتند.
حضرت فرمود: همه آنها را کشتند؟
عرض کردم: آري، سوگند به خدا!
حضرت فرمود: أتحبّ أن تراهم؟ آیا دوست داري آنها را ببینی؟
عرض کردم: آري، اي فرزند رسول خدا!
امام هادي علیه السلام با دست مبارکش اشاره فرمود که : پشت پرده وارد شو!
( من وارد شدم ، ناگاه دیدم همه آن غلامان نشسته اند ، در برابر آنان میوه هایی است که مشغول خوردن آنها هستند . ( 1
2 - باز نویسنده مزبور در بخش معجزات امام هادي علیه السلام در مورد ریگها و سنگها ، می نویسد: ابو هاشم / 1117
جعفري گوید:
همراه مولایم امام هادي علیه السلام در سامرّا براي استقبال عدّه اي از واردین ،
. -1 الثاقب فی المناقب : 529 ح 1
ص: 727
به بیرون شهر رفتیم، ورود آنان تأخیر افتاد، به همین جهت ، زیر انداز زین اسب را کناري فرش کردند تا حضرتش روي آن
بنشیند، من نیز از مرکبم پایین آمده و در برابر حضرتش نشستم.
امام علیه السلام براي من سخن می فرمود، من از تنگدستی گله کردم .
حضرت با دست مبارکش به ریگهایی که در آنجا بود، اشاره کرد و مشتی از آن را به من عنایت نموده و فرمود :
إتّسع بهذا یا أباهاشم ! واکتم ما رأیت .
اي ابا هاشم! با اینها زندگی خود را وسعت بده، و آنچه دیدي پنهان کن .
وقتی برگشتیم آن را با خود آوردم، چون دقّت کردم دیدم طلاي سرخی که همانند آتش فروزان است .
زرگري را به خانه ام دعوت کردم و گفتم: این شمش را براي من ذوب کن . او ذوب کرد و گفت: طلایی بهتر از این ندیده
ام، این طلا به شکل ریگ است، از کجا آورده اي؟ از این باشگفت تر ندیده ام .
( (به جهت کتمان این امر به او) گفتم: این چیزي است که از روزگار دیرین پیرزنان ما ، براي ما ذخیره کرده اند . ( 1
3 - باز در همان منبع آمده است: ابو هاشم جعفري گوید : / 1118
یکی از فرماندهان متوکّل - به مکّه سفر کرده بود، من نیز به حجّ مشرّف شدم ، وقتی به مدینه رسیدم ، به - « بغا » سالی که
می رود ، سلام کردم، فرمود: « بغا » منزل امام هادي علیه السلام رفتم ، دیدم حضرتش سوار بر مرکب شده و به استقبال
اگر می خواهی با ما بیا.
آورده « 673 ح 3 / الخرائج : 2 » 138 ح 22 . نظیر این روایت را راوندي در / -1 الثاقب فی المناقب : 532 ح 1 ، بحار الأنوار : 50
است .
ص: 728
من به همراه حضرتش به راه افتادم و از مدینه خارج شدیم، وقتی به بیرون شهر رسیدیم حضرت متوجّه غلامش شد و فرمود :
برو ببین اوایل لشکر می رسد یا نه؟
آنگاه رو به من کرد و فرمود :
أنزل بنا یا أباهاشم ؛ اي اباهاشم! با ما فرود آي .
من فرود آمدم، می خواستم چیزي از حضرتش بپرسم، ولی خجالت می کشیدم و از خجالت پایی جلو و پایی عقب می
گذاشتم.
و در دیگري ،« بگیر » : حضرت با تازیانه اش در روي زمین نقش انگشتر سلیمان را کشید، دیدم در آخرین حروفش نوشته شده
آنگاه با تازیانه اش آن را کند و به من داد . .« ببخش » : و در سوّمی نوشته شده ،« کتمان کن » : نوشته شده
وقتی نگاه کردم دیدم شمس نقره خالصی است که معادل چهارصد مثقال نقره دارد .
عرض کردم: پدر و مادرم فدایت! به راستی که سخت نیازمند بودم، می خواستم از حضرتت درخواست کنم ، ولی خجالت
می کشیدم و جلو و عقب می انداختم، خدا می داند که رسالات خویش را کجا قرار دهد .
( آنگاه سوار شده (و حرکت کردیم) . ( 1
سعید » 4 - باز در همان منبع آمده است : حسن بن محمّد بن جمهور عمی گوید : از یکی از دربانان متوکّل ، بنام / 1119
شنیدم که می گفت: « صغیر
روزي نزد سعید بن صالح دربان - که شیعه بود - رفتم ، به او گفتم: اي ابا عثمان! من نیز از یاران تو گشتم، و هم عقیده و هم
مرام تو شدم .
گفت: هیهات ! (دور است که تو هم عقیده با ما شوي) .
گفتم: چرا ، به خدا سوگند ! من از یاران شما هستم . گفت : چگونه؟
. -1 الثاقب فی المناقب : 532 ح 2
ص: 729
گفتم : از طرف متوکّل مأموریّت پیدا کردم که امام هادي علیه السلام را تحت نظر گرفته و کنترل کنم .
من طبق مأموریّت خود به خانه آن حضرت رفتم، دیدم او در حال نماز است، ایستادم تا نمازش به پایان رسید .
وقتی نمازش را تمام کرد رو به من نموده و با دست شریفش اشاره کرد و فرمود:
یا سعید ! لایکفّ عنّی جعفر [ - أي المتوکّل الملعون - ] حتّی یقطع إرباً إرباً، إذهب واعزب ؛
اي سعید! این جعفر [- یعنی متوکّل ملعون - ] دست از من برنمی دارد تا این که قطعه قطعه شود، برو از او دوري گزین!
من با ترس و وحشت از خانه آن حضرت بیرون آمدم، چنان رعب و وحشت وجود مرا فرا گرفت که قابل توصیف نیست،
وقتی به دربار متوکّل رسیدم ، صداي شیون و ناله و خبر مرگ (کسی را) شنیدم ، پرسیدم چه خبر است ؟
گفتند: متوکّل کشته شده است .
( (وقتی این معجزه را از حضرتش دیدم) از عقیده خود برگشته و به امامت آن حضرت معتقد شدم . ( 1
5 - باز در همان منبع آمده است: حسن بن محمّد بن علی گوید: / 1120
در یکی از روزها شخصی گریه کنان به حضور امام هادي علیه السلام شرفیاب شد ، در حالی که اعضاي بدنش از ترس می
لرزید به امام علیه السلام عرض کرد:
اي فرزند رسول خدا! حاکم فرزند مرا متّهم به پیروي از شما کرده و دستگیر نموده است ، اینک او را به یکی از پاسبانان خود
سپرده و دستور
. -1 الثاقب فی المناقب : 539 ح 3
ص: 730
داده که او را از بالاي فلان کوه پرتاپ کرده و در زیر همان کوه دفنش کنند.
امام هادي علیه السلام فرمود:
تو چه می خواهی؟!
عرض کرد: آقا! آنچه یک پدر مهربان نسبت به فرزندش می خواهد.
فرمود : إذهب ، فإنّ إبنک یأتیک غداً إذا أمسیت ویخبرك بالعجب من إفتراقه .
برو، فردا ، به هنگام شب فرزندت می آید و در مورد جدایی خویش خبر شگفت انگیزي را به تو خواهد رساند .
آن شخص با خوشحالی از حضور امام هادي علیه السلام مرخص شد، فردا در واپسین لحظات روز، فرزندش در بهترین حال و
زیباترین قیافه آمد، وي از دیدن فرزندش خوشحال شد و گفت: فرزندم! بگو ببینم چه شده است؟
گفت: پدرجان! فلان پاسبان مرا دستگیر نموده و به پاي فلان کوه برد، ما از دیشب تا حال آنجا بودیم، او مأموریّت داشت که
امشب را در آنجا بمانیم و فردا صبح مرا به بالاي کوه برده و از آنجا به قبري که در پایین کوه کنده شده بود، پرت نماید .
براي این مأموریّت ، چند نفر مأمور به جهت حفظ من گماشته بودند، من شروع به گریه کردم. ناگاه یک گروه ده نفره با
چهره هاي زیبا سر رسیدند ، آنان لباسهاي پاك و تمیز بر تن کرده و با عطرهاي خوشبو خود را خوشبو نموده بودند ، که من
تا حال همانند آنان را ندیده بودم . من آنها را می دیدم ، ولی مأموران حکومت آنها را نمی دیدند، آنها رو به من کرده و
گفتند: (چرا گریه می کنی؟) این همه گریه و بی صبري [و بیهوده گویی و التماس] براي چیست ؟
گفتم: مگر این قبرِ آماده و این کوه بلند را نمی بینید؟ مگر نمی بینید که این مأموران بی رحم می خواهند مرا از بالاي این
کوه به آن قبر پرتاب
ص: 731
نموده و در آنجا دفنم کنند؟
آنها گفتند: چرا، (می بینیم.) اگر ما آن فردي را که می خواهد تو را از بالاي کوه پرت کند، به جاي تو ، از آن کوه پرت
نماییم ، می توانی خادم حرم رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم شوي ؟
گفتم: آري، سوگند به خدا ! در این حال آنان برخاسته و به سوي پاسبان رفتند و او را گرفته و به سوي کوه کشیدند، او فریاد
می زد؛ ولی مأموران از همکارانش صداي او را نمی شنیدند و متوجّه نبودند، آنان او را به بالاي کوه برده و از آنجا پرتاب
نمودند، تمام مفصلهایش قطعه قطعه شد و به پاي کوه رسید، یارانش متوجّه شده و به سویش دویدند ، شروع به گریه و ضجّه
نمودند و دست از من برداشتند .
من برخاستم، و آن ده نفر مرا از دست آنان نجات داده و همین الآن نزد تو آوردند، همینک آنان بیرون ایستاده و منتظر من
هستند تا به کنار قبر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم رفته و به خدمتگزاري آن حرم باصفا مشغول شوم .
(پدرش اجازه داده و) او (به سوي حرم رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم) حرکت کرد .
پدرش برخاست و به نزد امام هادي علیه السلام آمد، و جریان را گزارش داد، چندي نگذشت که خبر رسید که گروهی ، آن
پاسبان را گرفته و از بالاي کوه پرتاب کرده و یارانش او را در همان قبر دفن کرده اند و آن جوانی که می خواستند در آن قبر
دفن کنند ، فرار کرده است .
در این هنگام امام هادي علیه السلام لبخندي زد و به آن شخص فرمود:
إنّهم لایعلمون ما نعلم ؛
( آنچه را که ما می دانیم ، آنان نمی دانند . ( 1
6 - باز در همان منبع می خوانیم: یکی از دربانان متوکّل به نام زرّافه / 1121
-1 الثاقب فی المناقب : 543 ح 3 (با اندکی اختلاف) .
ص: 732
می گوید : روزي مردي شعبده باز، از هندوستان نزد متوکّل آمد، او در شعبده بازي مهارت تامّی داشت که تا آن موقع نظیر
او دیده نشده بود، خود متوکّل نیز شعبده بازي را دوست داشت ، تصمیم گرفت توسّط آن شعبده باز امام هادي علیه السلام را
شرمنده سازد. به همین جهت، به آن مرد گفت: اگر بتوانی او را شرمنده سازي ، هزار دینار به تو جایزه می دهم .
روي این تصمیم مجلسی ترتیب داده و امام هادي علیه السلام نیز دعوت شد ، مجلس آماده شد ، سفره غذا را گستردند و
متوکّل نشست، من نیز کنار او نشستم، و حضّار همه نشستند، امام هادي علیه السلام نیز تشریف فرما شد، سمت چپ حضرت
یک پشتی بود که روي آن تصویر شیري نقش شده بود، شعبده باز کنار همان پشتی نشست .
در سفره نان هاي نازکی بود که از قبل آماده کرده بودند ، وقتی حضرت دستش را دراز کرد تا نانی بردارد ، شعبده باز کاري
کرد که نان در هوا پرید، حضرت خواست نان دیگري بردارد باز آن مرد، همان کار را کرد، دست به نان سوّمی گذاشت باز
هم نان را به هوا پراند ، حاضرین خندیدند .
در این موقع، امام هادي علیه السلام دست مبارکش را به تصویر شیري که در پشتی بود ، زد و فرمود :
خذیه ؛ این مرد را بگیر!
ناگاه شیر نمایان شده و شعبده باز را بلعید و به همان جاي سابق خود برگشت و در پشتی قرار گرفت .
همه حاضرین از این کار در حیرت فرو رفتند، امام هادي علیه السلام برخاست برود، متوکّل گفت : از شما درخواست می کنم
که بنشین و این مرد را برگردان .
امام هادي علیه السلام فرمود :
واللَّه ! لاتراه بعدها ، [أ] تسلّط أعداء اللَّه علی أولیاء اللَّه ؟!
ص: 733
به خدا قسم! دیگر او را نخواهی دید (آنگاه رو به متوکّل کرد و فرمود : ) آیا دشمنان خدا را بر دوستان او مسلّط می کنی؟
( حضرت این بفرمود و از مجلس بیرون رفت ، و آن مرد نیز پس از آن دیده نشد . ( 1
می نویسد: ابو دعامه گوید: « مروج الذهب » 7 - مسعودي در / 1122
در ایّامی که امام هادي علیه السلام در اثر زهر ستم مسموم و بیمار شده بود که عاقبت در اثر همان بیماري به شهادت رسید، به
عیادت حضرتش شرفیاب شدم . وقتی پس از عیادت تصمیم گرفتم مرخص شوم ، حضرت فرمود :
اي ابا دعامه! به سبب این عیادت، حقّی بر من پیدا کردي، نمی خواهی با حدیثی تو را شاد و مسرور نمایم؟
عرض کردم: چرا، اي فرزند رسول خدا! به راستی که من چه قدر شایق و نیازمند این لطف شما هستم.
فرمود: پدرم امام جواد علیه السلام از پدرش امام رضا علیه السلام، آن حضرت از پدرش امام کاظم علیه السلام، آن حضرت
از پدرش امام صادق علیه السلام، آن حضرت از پدرش امام باقر علیه السلام، آن حضرت از پدرش امام سجّاد علیه السلام، آن
حضرت از پدرش امام حسین علیه السلام، آن حضرت از پدرش امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیهما السلام نقل کرده که
رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم به من فرمود: یا علی! بنویس.
عرض کردم: چه بنویسم؟
فرمود: بنویس:
بسم اللَّه الرحمن الرحیم ، الإیمان ما وقّر فی القلوب ، وصدّقته الأعمال ، والإسلام ما جري علی اللسان ، وحلّت به المناکحه .
بنام خداوند بخشنده مهربان ، ایمان چیزي است که در دلها استوار گردد و اعمال و رفتار شخص آن را تصدیق نماید. و اسلام
آن است که فقط بر زبان جاري گشته و به سبب آن ازدواج حلال شود.
نقل شده است . « 203 ح 7 / الصراط المستقیم : 2 » -1 الثاقب فی المناقب : 555 ح 15 . این روایت به صورت اختصار در
ص: 734
ابو دعامه گوید: من عرض کردم: اي فرزند رسول خدا! سوگند به خدا! نمی دانم کدامیک از این دو نیکوترند ؟ حدیث یا
سلسله سند آن ؟
فرمود:
إنّها لصحیفه بخطّ علیّ بن أبی طالب علیه السلام وإملاء رسول اللَّه صلی الله علیه وآله وسلم نتوارثها صاغراً عن کابر .
همانا این صحیفه اي است به خط مبارك علیّ بن ابی طالب علیه السلام و املاي رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم که براي
( خاندان ما از بزرگ به کوچک به یادگار مانده است. ( 1
می نویسد: « الخرائج » 8 - قطب راوندي در کتاب / 1123
محمّد بن حسن بن اشتر علوي گوید: دوران کودکی را می گذراندم، به همراه پدرم با عدّه اي از افراد لشکري و کشوري و
گروهی از آل ابوطالب و بنی عبّاس کنار درب متوکّل بودیم، مرسوم بود وقتی امام هادي علیه السلام وارد می شد همه مردم
به احترام آن حضرت از اسب پیاده می شدند.
یکی از افراد به این امر اعتراض کرد و گفت: چرا ما به خاطر این جوان از مرکب پیاده می شویم؟ در حالی که او نه شرافتش
از ما بیشتر است و نه از نطر سنّی از ما بزرگ تر است و نه از ما دانشمندتر است؟
همگی گفتند: آري، سوگند به خدا ! دیگر به احترام او از مرکب پیاده نخواهیم شد.
ابو هاشم جعفري رو به آنان کرده و در ردّ سخن آنها گفت: سوگند به خدا! وقتی او را دیدید با کوچکی و خواري پیاده
خواهید گشت.
دیري نگذشت که امام هادي علیه السلام تشریف آورد، وقتی چشمشان به حضرت افتاد همگی به احترام او از مرکب پیاده
شدند.
ابو هاشم رو به آنان کرد و گفت: مگر شما نبودید که تصمیم داشتید که
. 208 ضمن ح 22 / -1 بحار الأنوار : 50
ص: 735
دیگر به احترام او پیاده نشوید؟ چه شد که پیاده شدید؟
( آنان گفتند: به خدا قسم! ما بر خودمان تسلّط نداشتیم، و بی اختیار از مرکبها پیاده شدیم . ( 1
9 - باز در همان منبع آمده است: احمد بن عیسی کاتب گوید: / 1124
رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم را در عالم خواب دیدم که گویی در خانه ما خوابیده است، دیدم که مشتی خرما به من
عنایت فرمود که بیست و پنج دانه بود.
چندي نگذشت که دیدم امام هادي علیه السلام با یک راهنما به روستاي ما آمد، راهنما آن حضرت را در خانه ما اسکان داد
و هر روز شخصی را می فرستاد و از من علوفه می گرفت ، روزي از من پرسید: چقدر از ما طلب کاري؟
گفتم: من از شما پول نمی خواهم.
او گفت: میل داري نزد این علوي بروي و بر او سلام کنی؟
گفتم: بدم نمی آید.
من به خدمت حضرتش شرفیاب شده عرض کردم: در این روستا افراد زیادي از یاران و دوستداران شما زندگی می کنند، اگر
دستور بفرمایید می توانم به حضورتان احضارشان کنم. فرمود:
(لازم نیست) این کار را انجام ندهید .
عرض کردم: ما انواع خرماهاي خوب و عالی داریم، اگر اجازه بفرمایید، مقداري به حضورتان بیاورم .
فرمود: إن حملت شیئاً [لم] یصل إلیّ ، ولکن احمله إلی القائد ، فإنّه سیبعث إلیّ منه .
اگر خودت بیاوري به من نمی رسد، ولی به این راهنما بده، او مقداري از آن را براي ما می آورد.
من از انواع خرماها براي راهنما دادم، ولی خودم نیز از نوع بهترش را
. 137 ح 20 / 675 ح 7 ، بحار الأنوار : 50 / -1 الخرائج : 2
ص: 736
در جیبم گذاشته و یک ظرف کوچک نیز کره برداشتم و به خدمتش بردم ، راهنما به من گفت: آیا دوست داري نزد صاحبت
بروي؟
گفتم: آري. من به حضورش مشرّف شدم، دیدم از خرمایی که به راهنما داده بودم ، مقداري در برابر حضرت قرار دارد، من
هم خرما و کره اي که با خود آورده بودم بیرون آودم و در برابرش گذاشتم .
حضرت مشتی از آن خرماها را برداشت و به من داد و فرمود :
لو زادك رسول اللَّه صلی الله علیه وآله وسلم لزدناك .
اگر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم بیشتر مرحمت کرده بود ، ما هم بیشتر می دادیم .
( وقتی خرماها را شمردم دیدم همچنان که در خواب دیده بودم بیست و پنج دانه است نه کم و نه زیاد . ( 1
10 - باز در همان کتاب آمده است: ابو محمّد بصري از ابو العبّاس، دایی فرزند کاتب ابراهیم بن محمد نقل می کند / 1125
و می گوید:
ما در مورد امامت امام هادي علیه السلام سخن می گفتیم که ابو العبّاس رو به من کرد و گفت: اي ابو محمّد! من در این مورد
به چیزي اعتقاد نداشتم، و همواره به برادرم و همچنین کسانی که قایل به امامت او بودند شدیداً خورده می گرفتم و آن ها را
مذمّت نموده و به آنان دشنام می دادم، تا این که روزي در میان گروهی قرار گرفتم که از طرف متوکّل مأموریّت پیدا کردیم
تا امام هادي علیه السلام را احضار نماییم.
ما به سوي مدینه حرکت کرده و وارد شهر مدینه شدیم . وقتی به حضورش رسیدیم طبق مأموریّت قرار بر حرکت شد، به راه
افتادیم، و منزلها را پشت سر گذاشته و سیر نمودیم، تا این که به منزلی رسیدیم، روزي تابستانی و هوا خیلی گرم بود ، از
حضرتش خواستیم که در آن
. 153 ح 39 / 411 ح 16 ، بحار الأنوار : 50 / -1 الخرائج : 1
ص: 737
منزل فرود آییم .
فرمود: نه .
ما از آن منزل رد شدیم، و هنوز چیزي نخورده و ننوشیده بودیم، گرما افزایش یافت و گرسنگی و تشنگی بر ما چیره شد، در
این حال ما به منطقه اي رسیدیم که صحراي کویري بود، چیزي دیده نمی شد، نه آبی داشت و نه سایه اي که استراحت کنیم،
ما همگی به آن حضرت چشم دوخته و به او نگاه می کردیم .
در این حال حضرت رو به ما کرد و فرمود:
چه شده ؟ گمان می کنم که گرسنه و تشنه هستید ؟
گفتیم: آري، سوگند به خدا! اي آقاي ما! به راستی که خسته شده ایم .
فرمود: در اینجا فرود آیید و بخورید و بیاشامید .
من از این سخن آن حضرت در شگفت شدم، چرا که ما در صحراي کویري بودیم که عاري از آب و علف بود ، و نه سایه
درختی که ما در زیر سایه آن استراحت کنیم، نه چشمه آبی .
وقتی کمی تأمّل کردیم، حضرت فرمود:
شما را چه شده؟ فرود آیید.
من به سرعت گروه را نگه داشتم تا مرکبها را بخوابانند ، ناگاه متوجّه شدم، دو تا درخت بزرگی است که گروه زیادي می
توانند در زیر سایه آنها استراحت کنند - و این در صورتی بود که من آن منطقه را می شناختم که منطقه اي وسیع و کویري
بود - و متوجّه چشمه آبی شدم که بر روي زمین جاري است و آب گوارا و خنکی داشت .
ما از مرکبها فرود آمده و در آنجا اطراق کردیم، غذا میل نموده و آب خوردیم و استراحت نمودیم .
البتّه در میان ما کسانی بودند که بارها از آنجا عبور کرده بودند، در آن
ص: 738
موقع شگفتی هایی از دلم خطور کرد، من با دقّت به آن حضرت می نگریستم و مدّتی در مورد حضرتش به فکر فرو می رفتم،
وقتی متوجّه شدم، دیدم حضرت تبسّم نمود و روي مبارك از من برگرداند.
با خودم گفتم: به خدا قسم! قطعاً تحقیق خواهم کرد که او چگونه شخصیتی است؟
نزدیکی هایی که می خواستیم حرکت کنیم برخاستم پشت درخت رفته و شمشیرم را در زیر خاك پنهان کردم و دو سنگ به
عنوان علامت روي آن گذاشتم ، آنگاه خود را تطهیر نموده و براي نماز وضو گرفتم .
امام هادي علیه السلام رو به ما کرد و فرمود:
استراحت کردید؟ گفتیم: آري.
فرمود: بسم اللَّه، کوچ کنید!
ما از آن منطقه بار بسته و کوچ کردیم، وقتی ساعتی راه رفتیم، من برگشتم آن علامتی که در آن مکان گذاشته بودم، پیدا
کردم ؛ ولی خبري از آن درختان و چشمه آب نبود، گویی خداوند متعال در آن منطقه اصلًا چیزي نیافریده بود ، نه درختی ،
نه آبی ، نه سایه اي و نه رطوبتی!
من از این مسأله در شگفت شده و دستانم را به سوي آسمان بلند نموده و از خداوند خواستم که مرا بر محبّت آن حضرت و
نیز در ایمان به او و شناختش ثابت قدم و استوار نماید، آنگاه به دنبال قافله حرکت نموده و خودم را به آنان رساندم.
وقتی خدمت حضرتش رسیدم، امام هادي علیه السلام رو به من کرد و فرمود:
اي ابو العباس! بررسی کردي؟
عرض کردم: آري، اي آقاي من ! به راستی که من در این امر تردید داشتم ؛ ولی اینک من در پیش خودم به واسطه شما بی
نیازترین مردم در دنیا و آخرت هستم .
ص: 739
فرمود: هو کذلک ، هم معدودون ( 1) معلومون لایزید رجل ولا ینقص.
( آري، چنین است، شیعیان ما افراد شمرده شده و شناخته شده هستند که نه شخصی از آنها کم می شود و نه زیاد . ( 2
می نویسد: فاطمه، دختر محمّد بن هیثم گوید: « کمال الدین » 11 - شیخ صدوق قدس سره در / 1126
من در خانه امام هادي علیه السلام بودم، موقع تولّد جعفر، فرزند امام هادي علیه السلام بود ، دیدم همه اهل خانه از تولّد او
خوشحال و مسرور هستند، ولی امام هادي علیه السلام از این امر خوشحال و مسرور نبود .
عرض کردم: آقاي من! چرا شما به خاطر این مولود خوشحال و مسرور نیستید؟ فرمود:
یهوّن علیک أمره ، فإنّه سیضلّ خلقاً کثیراً .
(4) . ( امر او بر تو آسان خواهد شد، چرا که توسّط او عدّه زیادي از مردم گمراه خواهند شد ( 3
12 - علیّ بن محمّد نوفلی گوید : از امام هادي علیه السلام شنیدم که می فرمود : / 1127
إسم اللَّه الأعظم ثلاثه وسبعون حرفاً ، وإنّما کان عند آصف منه حرف واحد ، فتکلّم به فانخرقت له الأرض فیما بینه وبین سبا ،
فتناول عرش بلقیس حتّی صیّره إلی سلیمان ، ثمّ بسطت له الأرض فی
یعنی : شیعیان ما افراد شمرده شده اند و تو « آنان افراد شمرده شده اند » -1 علّامه مجلسی رحمه الله می گوید : منظور از این که
نیز از آنان هستی .
. 156 ح 45 / 415 ح 20 ، بحار الأنوار : 50 / -2 الخرائج : 1
-3 گفتنی است که او همان جعفر کذّاب است که پس از برادرش امام حسن عسکري علیه السلام ادّعاي امامت نمود، در
حالی که می دانست فرزند آن حضرت، امام مهدي (ارواحنا فداه) ، امام می باشدو بدین وسیله گروهی از مردم گمراه شدند .
(مترجم)
231 ح 5 و 176 ضمن ح 55 . این روایت را اربلی در کشف الغمّه : / 321 ذیل ح 2 ، بحار الأنوار : 50 / -4 کمال الدین : 1
385/2 (با اندکی تفاوت) نقل کرده است .
ص: 740
أقلّ من طرفه عین ، وعندنا منه إثنان وسبعون حرفاً ، وحرف واحد عند اللَّه عزّوجلّ استأثر به فی علم الغیب .
اسم اعظم خداوند متعال هفتاد و سه حرف است که نزد آصف بن برخیا فقط یک حرف بود که با خواندن آن ، زمین میان او
و ملکه سبا درنوردیده شد و تخت بلقیس را نزد سلیمان پیامبر علیه السلام آورد، آنگاه زمین گسترده گردید ، و این در کمتر
از یک چشم برهم نهادن صورت گرفت. ولی از آن اسم اعظم در نزد ما هفتاد و دو حرف است و یک حرف آن نزد خداوند
( متعال است که آن را در علم غیب خویش برگزیده است . ( 1
آمده است: سلیمه کاتب گوید: « مناقب » 13 - در کتاب / 1128
به متوکّل گفت: کسی با تو آن گونه که تو در مورد علیّ بن محمّد علیهما السلام ،« هریسه » یکی از خطباي متوکّل ملقّب به
رفتار می نمایی، رفتار نمی کند، وقتی او وارد خانه تو می شود همه به او خدمت می نمایند، و همواره براي ورود او پرده را
کنار می زنند .
متوکّل به همه درباریان دستور داد که دیگر براي آن حضرت خدمتی نکرده و پرده را کنار نزنند ، کسی خبر داد که علیّ بن
محمّد علیهما السلام وارد خانه می شود ، پس کسی بر آن حضرت خدمت نکرد و پرده را در برابرش کنار نزد ، وقتی که امام
هادي علیه السلام وارد شد ، بادي وزیده و پرده را کنار زد و حضرت وارد شد و موقع خروج هم ، چنین شد .
( متوکّل گفت: پس از این براي او پرده را کنار بزنید، دیگر نمی خواهم باد براي او پرده را کنار بزند . ( 2
می نویسد: به متوکّل گزارش دادند که امام هادي علیه السلام در منزلش نامه ها و « مروج الذهب » 14 - مسعودي در / 1129
اسلحه هایی است که شیعیان قم برایش
. 176 ضمن ح 55 / 385 ، بحار الأنوار : 50 / -1 کشف الغمّه : 2
. 203 ح 12 / 406 ، بحار الأنوار : 50 / -2 المناقب : 4
ص: 741
فرستاده اند و او تصمیم دارد بر علیه دولت و حکومت متوکّل قیام نماید .
متوکّل عدّه اي از مأموران ترك را به خانه حضرت اعزام کرد، آنان شبانه به خانه حضرتش هجوم آورده و همه جاي خانه را
تفتیش کرده و چیزي نیافتند ، آنها امام علیه السلام را تنها در اتاقی دیدند که در به روي خود بسته و لباس پشمینه اي بر تن
دارد و بر روي ریگها و سنگریزه ها نشسته و به عبادت خداوند متعال و قرائت آیاتی از قرآن مشغول است .
امام هادي علیه السلام را با همان حال به نزد متوکّل بردند و به او گفتند: در خانه وي چیزي نیافتیم، جز آن که دیدیم رو به
قبله نشسته و مشغول قرائت قرآن بود.
متوکّل که مجلس شرابی تشکیل داده و نشسته بود، و جام شرابی در دستش بود، وقتی حضرت را دید هیبت و جلالت
حضرتش او را فراگرفت و بی اختیار او را بزرگ شمرده و تعظیم نمود و در کنار خودش جاي داد ، آن لعین جامی که در
دستش بود به آن حضرت تعارف کرد.
امام هادي علیه السلام فرمود:
واللَّه ! ما یخامر لحمی ودمی قطّ ، فاعفنی .
سوگند به خدا! هرگز گوشت و خونم با چنین چیزي آمیخته نشده، عذر مرا بپذیر .
متوکّل عذر حضرت را پذیرفت و دست از او برداشت، آنگاه گفت: شعري بخوان! حضرت فرمود:
من کم شعر می خوانم .
گفت : باید بخوانی .
امام هادي این اشعار را خواند:
باتوا علی قلل الأجبال تحرسهم
غُلب الرجال فلم تنفعهم القلل
ص: 742
واستنزلوا بعد عزّ من معاقلهم
وأسکنوا حفراً یا بئسما نزلوا
ناداهم صارخ من بعد دفنهم
أین الأساور والتیجان والحُلل
أین الوجوه الّتی کان منعّمه
من دونها تضرب الأستار والکلل؟
فأفصح القبر عنهم حین سائله
تلک الوجوه علیها الدود تنتقل
قد طال ما أکلوا دهراً وقد شربوا
وأصبحوا الیوم بعد الأکل قد اُکلوا
بر قلّه هاي کوهها ، شب را به روز آوردند در حالی که مردان نیرومند از آنان پاسداري می کردند؛ ولی قلّه ها نتوانستند آنها
را از خطر مرگ نجات دهند .
آنان پس از عزّت از جایگاه هاي امن خویش به پایین کشیده شدند و در گودیهاي گور جایشان دادند ، به چه جایگاه
ناپسندي فرود آمدند !
آنگاه که آنان در گورها دفن شدند فریادگري ، فریاد برآورد : کجاست آن دستبندها ، تاج ها و لباس هاي فاخر ؟
کجاست آن چهره هایی که به ناز و نعمت پروریده شدند و به خاطر آنها پرده ها می آویختند؟
گور به جاي آنان با زبان فصیح پاسخ می دهد : اکنون بر آن چهره ها ، کرمها راه می روند .
آنان روزگاري به خوردن و آشامیدن مشغول بودند ، ولی اینک خودشان خورده می شوند.
راوي می گوید: وقتی متوکّل این اشعار را شنید، منقلب شد و گریست به گونه اي که ریشش از اشک چشمش تر شد،
حاضران در مجلس نیز گریستند، آنگاه متوکّل چهار هزار دینار به امام هادي علیه السلام تقدیم کرد و آن حضرت را با احترام
به منزلش باز گرداند.
در ادامه این روایت ، چنین می نویسد: « کنز » کراجکی رحمه الله در کتاب
( وقتی متوکّل این اشعار را شنید دگرگون شد و جام شراب بر زمین زد و مجلس عیش و نوشش در این روز بهم ریخت . ( 1
. 211 ذیل ح 24 / -1 بحار الأنوار : 50
ص: 743
می نویسد: (احمد بن هارون گوید: « الصراط المستقیم » 15 - در کتاب / 1130
من خدمت امام هادي علیه السلام بودم،) حضرت از اسب فرود آمد تا چیزي بنویسد، در این هنگام اسب سه بار شیهه کشید .
امام هادي علیه السلام به زبان فارسی به او فرمود:
برو فلان جا، بول و غایط نموده و برگرد .
اسب چنین نمود .
من شاهد این صحنه بودم، شیطان در دلم وسوسه نمود و این امر را بزرگ شمردم، در این حال امام هادي علیه السلام رو به
من کرد و فرمود:
لایعظّم علیک إنّما أعطی اللَّه آل محمّد علیهم السلام أکبر ممّا أعطی داود وسلیمان .
این امر را بزرگ نشمار، چرا که خداوند براي آل محمّد علیهم السلام بزرگتر از آنچه به حضرت داوود و سلیمان علیهما
( السلام داده، عنایت فرموده است . ( 1
می نویسد: فتح بن یزید گرگانی گوید: « کشف الغمّه » 16 - دانشمند عالی مقام ، علیّ بن عیسی اربلی در کتاب / 1131
هنگامی که از مکّه به سوي خراسان می رفتم، در راه با امام هادي علیه السلام همسفر شدم، آن حضرت نیز عازم عراق بود،
شنیدم که حضرت می فرمود:
من اتّقی اللَّه یتّقی ، ومن أطاع اللَّه یطاع .
هر کس از خدا بترسد، دیگران از او خواهند ترسید، و هر که از خداوند اطاعت نماید، دیگران از او اطاعت خواهند کرد.
از این کلام حضرت خوشم آمد و میل داشتم که خدمتش شرفیاب شوم، به حضورش شتافته و سلام عرض کردم، آن حضرت
پاسخ سلام مرا داد و اجازه فرمود که در محضرش بنشینم، وقتی نشستم نخستین
. 204 ح 12 / -1 الصراط المستقیم : 2
ص: 744
سخنی که ایراد نمود این که فرمود:
یا فتح ! من أطاع الخالق لم یبال بسخط المخلوق ، ومن أسخط الخالق فأیقن أن یحلّ به الخالق سخط المخلوق .
وإنّ الخالق لایوصف إلّا بما وصف به نفسه ، وأنّی یوصف الخالق الّذي یعجز الحواسّ أن تدرکه ، والأوهام أن تناله ،
والخطرات أن تحدّه ، والأبصار عن الإحاطه به .
اي فتح! هر کس فرمانبر آفریدگار باشد از خشم بندگان مخلوق نمی هراسد، و هر کس خداوند آفریدگار را به خشم آورد
پس به یقین بداند که روزي گرفتار خشم بندگان مخلوق خواهد شد.
به راستی که آفریدگار جز بدانچه خویشتن را وصف نموده نمی توان توصیف کرد، چگونه توصیف می شود آفریدگاري که
حواس از درك او، اوهام از رسیدن به او، اندیشه ها از حد و وصف او و دیدگان از احاطه به او ناتوان هستند.
او از وصف، توصیف کنندگان فراتر، از ستایش ستایش گران والاتر است، در عین نزدیکی دور، و در عین دور بودن نزدیک
است، پس او در نزدیک بودنش دور و در دوري اش نزدیک است ، او چگونگی را به وجود آورده و نمی توان گفت:
چگونه است؟ مکان را آفریده و ایجاد نموده و نمی توان گفت: کجاست؟ چرا که او منزّه است از این که داراي چگونگی و
مکان باشد.
او یگانه، یکتا، بی نیاز از همه چیز است، نه فرزندي دارد و نه زاییده شده و نه همتایی دارد، پس جلال و عظمت او والاست.
آري ، خدا را نمی توان وصف کرد، بلکه به کنه و حقیقت حضرت محمّد صلی الله علیه وآله وسلم نیز نمی توان راه یافت و
وصف کرد، چرا که خداوند جلیل ، نام آن حضرت را با نام مبارك خویش قرین کرده، و او را در عطاء و بخشندگی خود
شریک نموده و پاداش کسی را که از او فرمان برد همانند پاداش مطیع خود قرار داده ، آنجا که می فرماید:
ص: 745
. (1) « وَما نَقَمُوا إِلّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ »
. « و آنان انتقام نگیرند جز آن هنگام که خداوند و رسول او آنان را از فضل خودش بی نیاز ساختند »
و در جاي دیگر به نقل از سخن اشخاصی را که از فرمان او سر باز زدند و در میان طبقات آتش و پوششهاي قطران مورد
؛ (2) « یالَیْتَنا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولا » : شکنجه و عذابند، می گویند
. « اي کاش! خدا و پیامبر را اطاعت کرده بودیم »
یا چگونه می توان کسانی را که خداوند بزرگ ، اطاعت آنان را مقرون اطاعت پیامبرش کرده، وصف نمود؟ آنجا که می
فرماید:
؛ (3) « أَطیعُوا اللَّهَ وَأَطیعُوا الرَّسُولَ وَأُولی الْأَمْرِ مِنْکُمْ »
. « اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر را و صاحبان امر را »
. « اگر آن را به پیامبر و پیشوایان بازگردانند » ؛ (4) « وَلَوْ رُدُّوهُ إِلَی الرَسُولِ وَإِلی اُولی الْأَمْرِ مِنْهُمْ » : و در جاي دیگر می فرماید
خداوند به شما فرمان می دهد که امانتها را به » ؛ (5) « إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها » : و در مورد دیگر می فرماید
.« صاحبانش بدهید
. « اگر نمی دانید از آگاهان بپرسید » ؛ (6) « فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ » : و می فرماید
یا فتح ! کما لایوصف الجلیل جلّ جلاله ، والرسول [و] الخلیل ، وولد البتول ؛ فکذلک لایوصف المؤمن المسلّم لأمرنا .
اي فتح! همان گونه که خداوند بزرگ، پیامبر [و] خلیل و فرزندان حضرت زهراي بتول علیها السلام را نمی توان وصف نمود؛
همان گونه مؤمنی را که تسلیم امر ماست نمی توان وصف نمود .
بنابراین ، پیامبر ما صلی الله علیه وآله وسلم برترین پیامبران و خلیل ما، برترین خلیلان، و
. -1 سوره توبه ، آیه 74
. -2 سوره احزاب ، آیه 66
. 59 83 -3 سوره نساء ، آیه 58
. 59 83 -4 سوره نساء ، آیه 58
. 59 83 -5 سوره نساء ، آیه 58
. -6 سوره نحل ، آیه 43
ص: 746
جانشین و وصی آن حضرت، گرامی ترین اوصیا است، نامهاي مبارك آنان برترین نامها، و کنیه آنان بهترین و شیرین ترین
کنیه هاست.
اگر قرار بر این بود که جز افراد همگون، با ما همنشینی نکنند، کسی را توان همنشینی با ما نبود و اگر جز همگون بر ازدواج ما
نبود، کسی را یاراي ازدواج با ما نبود.
(آري،) آنان متواضع ترین مردم از جهت تواضع و فروتنی، بزرگترین آنان از جهت حلم و بردباري، بخشنده ترین آنان از
جهت بخشش و سخاوتمندي، و محکم ترین آنان از جهت پناهگاه هستند . جانشینان آن دو بزرگوار ، دانش آنها را به ارث
برده اند. پس امر را بر آنان برگردان و تسلیم آنان شو، خداوند تو را به مرگ آنان بمیراند و به زندگی آنان زنده نماید.
آنگاه فرمود: اگر می خواهی مرخصی، خدایت رحمت کند.
فتح گوید: من از محضرش مرخص شدم، فرداي آن روز خدمتش شرفیاب گشته، سلام کردم، جواب عنایتم فرمود .
عرض کردم: اي فرزند رسول خدا! اجازه می فرمایید پرسشی که از دیشب مرا به خود مشغول نموده، بپرسم؟ فرمود:
بپرس، اگر خواستم توضیح می دهم و اگر خواستم، پاسخ نمی گویم، پس نظریه ات را تصحیح کن و در پرسشت استوار باش
و با دقّت تمام ، به پاسخ گوش کن و پرسش را مشکل و مشتبه مکن که خود و پاسخگو را در زحمت اندازي، چرا که یاد
دهنده و یاد گیرنده در رشد و هدایت شریکند و هر دو مأمور به نصیحت هستند، و از غش و فریب باز داشته شده اند.
وأمّا الّذي اختلج فی صدرك لیلتک فإن شاء العالم أنبأك ، إنّ اللَّه لم یظهر علی غیبه أحداً إلّا من ارتضی من رسول .
فکلّ ما کان عند الرسول کان عند العالم ، وکلّ ما اطّلع علیه الرسول فقد اطّلع أوصیاءَه علیه لئلّا تخلو أرضه من حجّه یکون معه
علم یدلّ علی صدق مقالته ، وجواز عدالته .
ص: 747
ولی آنچه که دیشب به فکر تو رسیده اگر امام بخواهد، تو را از آن آگاه می سازد ، چرا که خداوند کسی را از علم غیب
. ( خویش آگاه نفرموده جز فرستادگانی را که برگزیده است ( 1
پس هر چه نزد پیامبر هست، نزد امام نیز هست و از هر چیزي که پیامبر آگاه است اوصیا و جانشینان او نیز آگاه هستند، تا
آنکه زمین او ، از حجّت و راهنما خالی نماند، حجّتی که داراي دانشی است که بیانگر صدق گفتار او و جواز عدالت اوست.
اي فتح! شاید شیطان بخواهد تو را گرفتار اشتباه نماید و در آنچه به تو گفتم وسوسه کند و در مورد موضوعاتی که به تو خبر
دادم به شک و تردید بیندازد، تا از راه خدا و صراط مستقیم منحرف نماید و بگویی: اگر یقین کنم آنان داراي چنین مقاماتی
هستند پس آنان خدایان هستند.
معاذ اللَّه! آنان آفریده ، پرورش یافته و فرمان بردار خداوند متعال هستند، در برابر او متواضع و فروتن و به او رغبت دارند،
وقتی شیطان با این گونه وسوسه ها تو را وسوسه نمود او را با آنچه یاد دادم ، ریشه کن ساز .
فتح گوید: عرض کردم: قربانت گردم، مشکلم را حل نمودي و وسوسه شیطان ملعون را با این توضیحات از بین بردي، او در
دل من وسوسه نموده بود که شما خدایان هستید.
فتح گوید: وقتی امام هادي علیه السلام این سخن را از من شنید، سر به سجده گذاشت و در سجده می فرمود:
راغماً لک یا خالقی ! داخراً خاضعاً ؛
آفریدگارا! من براي تو به خاك افتادم و با فروتنی سر به خاك گذاشتم .
حضرت پیوسته در این حال بود تا این که شب به پایان رسید .
آنگاه فرمود: اي فتح! نزدیک بود که هلاك شده و دیگران را به هلاکت بیندازي، به حضرت عیسی علیه السلام ضرري
نرسید در آن موقع که افرادي از
؛ « إلّا مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ × عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَ داً » : -1 اشاره به فرمایش خداوند متعال است که می فرماید
سوره . « داناي غیب اوست ، پس هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمی سازد ؛ جز فرستادگانش که آنان را برگزیده است »
جنّ ، آیه 26 و 27
ص: 748
نصارا به جهت عقاید باطلشان (در مورد آن حضرت) به هلاکت رسیدند، اگر می خواهی می توانی مرخص شوي، خداي
رحمتت کند.
فتح گوید: من با خوشحالی از محضرش مرخص شدم، چرا که خداوند وسوسه هاي شیطان را از من دفع نموده بود و نسبت به
آن بزرگواران شناخت خوبی پیدا کرده بودم، و به خاطر این امر، خداي را حمد و سپاس می نمودم.
من در این مسافرت، در منزل دیگري به حضور آن حضرت شرفیاب شدم، آن حضرت تکیه داده بود، در برابرش مقداري
گندم برشته بود، که آن حضرت آنها را مخلوط می نمود، این بار شیطان مرا وسوسه نمود که امام نباید چیزي بخورد و
بیاشامد! چرا که این آفت است و امام آفت پذیر نیست. همین که این امر از ذهنم خطور کرد، حضرت فرمود :
اي فتح! بنشین. ما از پیامبران اسوه و الگو گرفته ایم، آنان می خوردند و می آشامیدند، و در بازارها راه می رفتند، هر جسمی
نیازمند غذاست جز آفریدگار رازق؛ چرا که او پدید آورنده اجسام است، او پدید نیامده ، محدود نیست و هرگز قابل فزونی و
کاستی نیست، ذات او از آنچه ذات اجسام ترکیب یافته پاك و منزّه است. او یگانه، یکتا و بی نیازي است که نه زاده و نه
زاییده شده و نه همتایی دارد.
او پدید آورنده چیزها و به وجود آورنده اجسام است ، او شنوا ، دانا ، نکته دان، آگاه ، رؤوف و مهربان است و از آنچه
ستمگران می گویند بی نهایت پاك و منزّه و بزرگ است .
اگر خداوند، آنچنان که وصف می شود، بود، هرگز پروردگار از پرورش یافته و آفریدگار از آفریده شده و پدیدآورنده از
پدیدآمده، شناخته نمی شد، ولی (خداوند) میان او و جسمی که پدید آورده فرق گذاشته و اشیاء را به وجود آورده ، چرا که
( چیزي مشابه او نیست که دیده شود و او شبیه هیچ موجودي نیست . ( 1
. 177 ح 56 / 386 ، بحار الأنوار : 50 /2 - -1 کشف الغمّه : 388
ص: 749
پایان بخش دوازدهم
اشاره
اینک این بخش را با دو مطلب به پایان می برم :
صیمري در رثاي امام هادي علیه السلام 􀀀 مطلب نخست : قصیده
از امام هادي علیه السلام و جریان آن « یا من تحلّ بأسمائه عقد المکاره » مطلب دوّم : دعاي
ه صیمري در رثاي امام هادي علیه السلام 􀀀 مطلب نخست: قصید
اینک این بخش را با دو مطلب به پایان می برم:
مطلب نخست: محمّد بن اسماعیل بن صالح صیمري، قصیده اي در رثا و سوگواري مولایمان امام هادي علیه السلام سروده که
آمده، نخستین « المقتضب » در ضمن آن، امام حسن عسکري علیه السلام را تسلیت و تعزیت گفته است ، این قصیده در کتاب
بیت این قصیده چنین است:
الأرض حزناً زلزلت زلزالها *** *** وأخرجت من جزع أثقالها
به راستی که از چنین مصیبت بزرگی ، زمین از شدّت حزن و اندوه به شدّت لرزید و از فریاد این مصیبت ، بارهاي سنگینش را
بیرون آورد .
آنگاه شاعر یک یک امامان معصوم علیهم السلام را شمرده و با آخرین آنان - امام مهدي علیه السلام - به پایان می برد و این
پیش از ولادت آن حضرت بوده که گوید:
عشر نجوم أفلت فی فلکها
ویطلع اللَّه لنا أمثالها
بالحسن الهادي أبی محمّد
تدرك أشیاع الهدي آمالها
وبعده من یرتجی طلوعه
یظلّ جوّاب الفلا جوالها
ذو الغیبتین المطوّل الحقّ الّتی
لایقبل اللَّه من استطالها
یا حجج الرحمان إحدي عشره
( آلت بثانی عشرها مآلها ( 1
ده ستاره اي که در آسمان امامت غروب کرد؛ و خداوند همانند آنها را براي ما آشکار می کند .
(یازدهمین آنان) امام هدایتگر ، حضرت ابی محمّد عسکري علیه السلام که به وسیله او ، پیروانِ هدایت به آرزوهایشان می
رسند .
پس از او ، امید طلوع ستاره دیگري می رود که در نقاط متفاوت زمین زندگی می نماید .
او داراي دو غیبت طولانی حق است ، که اگر کسی در این امر او کوتاهی
. 214 ضمن ح 26 / -1 المقتضب : 52 و 53 ، بحار الأنوار : 50
ص: 750
کند ، خداوند از او نمی پذیرد .
اي حجّت هاي یازده گانه خداوند رحمان ! که به دوازدهمین حجج به آرزوها خواهید رسید.
از امام هادي علیه السلام و جریان آن « یا من تحلّ بأسمائه عقد المکاره » مطلب دوّم: دعاي
می نویسد: یسع بن حمزه القمی می گوید: « مهج الدعوات » دوّم: سیّد جلیل القدر، سیّد بن طاووس رحمه الله در کتاب
عمرو بن مسعده، وزیر معتصم عبّاسی به من گفت: پرونده سختی در مورد توست .
آنگاه آنان مرا دستگیر و زندانی کرده و با غل و زنجیر بستند، من بر جان خود بیمناك شده و ترسیدم کشته شده و اموالم را
مصادره نمایند و فرزندان و بازماندگانم پس از من فقیر شوند. به همین جهت، طی نامه اي این جریان را به آقایم امام هادي
علیه السلام نوشته و به آن حضرت شکوه کردم. و از حضرتش خواستم که مشکل مرا حل نمایند.
مولایم امام هادي علیه السلام در پاسخ نامه مرقوم فرمود:
ترسی براي تو نیست و چیز مهمّی نیست، این دعایی را که براي تو می نویسم بخوان و خداوند متعال را با این کلمات نیایش
کن تا به زودي از آنچه مبتلا شدي تو را نجات داده و در کار تو گشایشی قرار دهد، چرا که این دعایی است که آل محمّد
علیهم السلام به هنگام فرود آمدن بلا و آشکار شدن دشمنان و هنگام فقر و دلتنگی می خوانند .
یسع بن حمزه گوید : ابتداي روز بود که من شروع به خواندن دعایی که مولایم براي من نوشته بود، کردم، سوگند به خدا !
هنوز خیلی از روز نگذشته بود که مأمور آمد و گفت : وزیر تو را می خواهد .
من برخاستم و نزد وزیر رفتم، وقتی چشمش به من افتاد لبخندي زد و دستور داد غل و زنجیر از من باز کردند، آنگاه دستور
داد لباس فاخري براي من آوردند، مرا در کنار خود نشاند و شروع کرد با من صحبت کردن و عذر خواهی نمودن .
ص: 751
او همه اموالی که از من گرفته بود پس داد و با بهترین وجه از من پذیرایی کرد. آنگاه مرا به همان منطقه اي که تحت نظر من
بود فرستاد و بخش دیگري را نیز به آن افزود.
دعایی که مولایم امام هادي علیه السلام نوشته بود، چنین است:
یا من تحلّ بأسمائه عقد المکاره ، ویا من یُفلّ بذکره حدّ الشدائد ، ویا من یُدعی بأسمائه العظام من ضیق المخرج إلی محلّ »
الفرج ، ذلّت بقدرتک الصعاب ، وتسبّبت بلطفک الأسباب ، وجري بطاعتک القضاء ، ومضت علی ذکرك الأشیاء ، فهی
بمشیّتک دون قولک مؤتمره ، وبإرادتک دون وحیک منزجره .
وأنت المرجوّ للمهمّات ، وأنت المفزع للملمّات ، لایندفع منها إلّا ما دفعت ولاینکشف منها إلّا ما کشفت ، وقد نزل بی من الأمر
ما قد فدحنی ثقله ، وحلّ بی منه ما بهضنی حمله ، وبقدرتک أوردت علیّ ذلک ، وبسلطانک وجّهته إلیّ ، فلا مُصدر لما
أوردت ، ولا میسّر لما عسّرت ، ولا صارف لما وجّهت ، ولا فاتح لما أغلقت ، ولا مغلق لما فتحت ، ولا ناصر لمن خذلت إلّا
أنت ، صلّ علی محمّد وآل محمّد . وافتح لی باب الفرج بطَوْلک .
واصرف عنّی سلطان الهمّ بحولک ، وأنلنی حسن النظر فیما شکوت ، وارزقنی حلاوه الصنع فیما سألتک ، وهب لی من لدنک
فرجاً وَحِیّاً ، واجعل لی من عندك مخرجاً هنیئاً ، ولا تشغلنی بالإهتمام عن تعاهد فرائضک ، واستعمال سنّتک ، فقد ضقت بما
نزل بی ذرعاً ، وامتلأت بحمل ما حدث علیّ جزعاً ، وأنت القادر علی کشف ما بُلیت به ، ودفع ما وقعت فیه ، فافعل ذلک بی ،
( وإن کنت غیر مستوجبه منک ، یا ذاالعرش العظیم ، وذا المنّ الکریم ، فأنت قادر یا أرحم الراحمین ، آمین یا ربّ العالمین . ( 1
. 229 ح 27 / 224 ح 12 (بخشی از حدیث) و 95 / 324 ، بحار الأنوار : 50 - -1 مهج الدعوات : 326
ص: 752
اي خدایی که گره ناگواریها با نامهاي او گشایش می یابد ، و اي آن که با یاد او سختیها از بین می رود ، اي آن که نامهاي
بزرگش براي خروج از شدّت به سوي گشایش خوانده می شود . سختیها به نیروي تو رام و اسباب به لطف تو سبب ساز می
گردند ، و قضا به قدرت تو جاري گردد ، و چیزها به یاد تو امضا می گردد ، پس هر چه بخواهی به مجرّد خواست تو بدون
فرمانت انجام پذیرد و به مجرّد اراده ات بدون وحی تو باز ایستد .
تو اُمید براي مهمّات جهان و پناهگاه براي پریشانیها هستی ، هیچ درد و رنجی از بین نمی رود جز آن که تو دفع کنی و هیچ
مصیبتی بر طرف نمی شود جز آن که تو برطرف نمایی ، به راستی که براي من حادثه اي رخ داده که سنگینی آن قابل تحمّل
نیست و چنان بر من پیش آمد نموده که حملش بر من سنگین آمده و این را تو به قدرت خودت بر من وارد آورده اي و با
سلطان تو بر من رو آورده ، پس آنچه تو وارد آورده باشی کسی نمی تواند آن را از میان بردارد ، و آنچه را که تو مشکل
کنی کسی نمی تواند آن را آسان نماید ، و آنچه را تو گسیل داري برگرداننده اي نیست و آنچه را که تو ببندي ، گشاینده
اي براي آن نیست و آنچه را تو باز کنی ، کسی را یاراي بستن آن نیست و کسی را که تو خوار نمایی یاوري جز تو نیست ، بر
محمّد و آل محمّد درود فرست ، و از فضلت درِ گشایش را براي من بگشا ، و با نیروي خود تسلّط اندوه را از من برگردان ، و
براي من در آنچه به سوي تو شکوه نمودم خوش بینی مرحمت فرما ، و شیرینی عمل در آنچه از درگاه تو خواستم براي من
روزي کن و از پیشگاه خود براي من گشایشی فوري عنایت کن و از پیشگاه خود براي من چاره اي گوارا قرار بده ، و مرا با
گرفتاري ، از انجام واجبات تو و بکارگیري مستحبّات تو مشغولم مکن ، چرا که از آنچه به من رسیده - پروردگارم - در
تنگنا هستم و دلم از اندوه بار سنگینی که براي من پیش آمده ، پر شده و تنها تو قادري آنچه را که باعث گرفتاري من شده
برطرف کنی ، و آنچه مرا در خود فرو برده از بین ببري .
این کار را براي من انجام بده ، گرچه سزاوار چنین امري از جانب تو نیستم . اي داراي عرش بزرگ و عطاي کریم ، پس تو
توانایی اي مهربانترین مهربانان ، اجابت فرما اي پروردگار جهانیان.
ص: 753
بخ